یک مشکل رایج در میان متخصصان BPM این است که چگونه موفقیت BPM را به موفقیت واقعی ربط دهیم. معیارهای درک شده از موفقیت BPM که اغلب ذکر میشوند عبارتند از: پیکربندی ابزار مدلسازی، تکمیل یک دوره آموزش شش سیگما، تحویل یک شرح شغل برای مالک یک فرآیند، رونق و توسعه یک BPMS یا به روز رسانی معماری فرآیند. با این حال، موفقیت BPM نباید تابعی از کیفیت یک فعالیت (به عنوان مثال، کیفیت یک برنامه آموزشی) یا محصول مصنوعی (به عنوان مثال، کیفیت یک معماری فرآیند) باشد. موفقیت BPM باید در نهایت به موفقیت کسبوکار منتهی شود یعنی به توانایی برآورده کردن و یا فراتر از اهداف عملکرد کسبوکار که بخشی از استراتژی شرکت هستند. از این رو، دلایل رایج شکست برنامههای BPM عبارتند از:
- تنها بر روشها و ابزارهای BPM، نه به اهداف کسبوکار تمرکز شود.
- این باور که BPM تنها منبع حقیقت است.
- پروژههای BPM که به صورت جداگانه مدیریت میشوند.
- عدم توانایی کلی در تغییر.
بیایید این دلایل را با جزئیات بیشتر مورد بحث و بررسی قرار دهیم. یکی از دلایل اصلی شکست برنامه BPM این است که تمرکز منحصرا بر روشها و ابزارها در طول مراحل مختلف چرخه عمر BPM است. پس این دیدگاه در مورد این که چه ارزش موثری میتواند از کاربرد آنها گرفته شود، از دست میرود. به عنوان مثال، یک سازمان ممکن است یک آموزش شش سیگما را با اشتیاق تمام و با استفاده از تکنیکهای خاص شش سیگما شروع کند. با این حال، هدف استراتژیک شرکت ممکن است بهبود کیفیت محصولات موجود نباشد. اگر هدف آن برای مثال، رقابت با رقبا از طریق محصولات نوآورانه باشد، تمرکز روی شش سیگما نابجا است. به طور مشابه، یک سازمان دیگر ممکن است تفکر BPMS را به دست آورد که این نرمافزار اتوماسیون تمام نیازهای بهبود فرآیند را برآورده میکند، اما هزینههای مجوز میتواند اهداف شرکت را برای کاهش هزینهها تحت الشعاع قرار دهد.
درخصوص دومین دلیل در این نوشته، باید روشن شود که BPM یک مفهوم قدرتمند برای فکر کردن در مورد چگونگی عملکرد سازمانها است و ممکن است بهتر عمل کند. با این حال، دو چیز هست که باید در نظر داشت. اول از همه، مفاهیم مدیریتی دیگری وجود دارند که میتوانند ارزش را به سازمانها برسانند. ترفند این است که ببینیم BPM و دیگر رشتههای مدیریت را میتوان به گونهای تنظیم کرد که آنها یکدیگر را تقویت کنند، نه اینکه منجر به قبیلهگرایی و درگیری داخلی شود. دوم، BPM چیزی نیست که برای همگان طبیعی باشد. افراد اغلب نسبت به شغل خود و فعالیتهای خود بسیار متعهد هستند، اما به آسانی نمیتوانند ببینند که چگونه کار آنها در تصویر بزرگتر متناسب است.
دلیل سوم بیان میدارد که BPM یک مفهوم مدیریت جامع و کلنگر است: آن بر ارتباط نگاه کردن به روابط بین فعالیتها، مردم و تکنولوژی برای ارائه محصولات و خدمات تاکید میکند. بنابراین، هنگامی که پروژههای BPM به صورت جداگانه از یکدیگر مدیریت میشوند، کمی وحشتناک است؛ که سومین دلیل در لیست بالا است. چنین وضعیتی ممکن است منجر به انواع مشکلات شود. شرکتکنندگانی که در فرایندهای مختلفی فعال هستند و تحت تغییرات فرآیند قرار میگیرند ممکن است گیج شوند. تفاوت بین روشها، سیاستها و فنآوریهای مورد استفاده در این پروژهها وجود دارد. چیزی مشابه ممکن است برای مشتریانی صدق کند که از طریق فرآیندهای مختلف تحت تغییرات با یک سازمان تعامل داشته باشند. در نهایت، مدیریت ارشد شرکت ممکن است از کاهش کارایی ناشی از مدیریت بد روابط بین پروژهها یا اشتباهات آشکار که از آن پیروی میکنند، قدردانی نکند.
در نهایت، تاکید مجدد بر این است که چقدر ایجاد تغییر دشوار و مشکل است. یک مدل فرآیند تصمیمگیری خارقالعاده، حتی اگر بر پایه تحلیل دقیق فرآیند وضع موجود باشد و طیف وسیعی از اصول نوآورانه را شامل شود، هنوز از یک فرآیند کسبوکار بهبود یافته و عملیاتی بسیار دور است. واضح است که مرحله اجرای فرآیند چرخه عمر BPM در نهایت با معرفی یک طراحی فرآیند جدید به یک سازمان مرتبط است. با این حال، به خوبی درک شده که تغییرات سازمانی به آسانی انجام نمیشود.
دلایل شکستی که در اینجا مورد بحث قرار دادیم را میتوان به عدم همسویی استراتژیک، یک ساختار حاکمیت ضعیف، یا پیشبینی ضعیف از نقشی که کارمندان و فرهنگ سازمانی در موفقیت بهکارگیری BPM دارند مرتبط دانست.
ترجمه و تنظیم: افسانه رویائی
بدون دیدگاه