شما می توانید با استفاده از هوش تجاری (BI) به نظارت بر عملکرد فرآیندها بپردازید. اما وقتی که شاخصهای عملکرد کلیدی (KPIs) در محدوده غیر بهینه قرار میگیرند، چگونه علت را شناسایی میکنید؟ چطور دقیقا فرآیند ناکارآمد را شناسایی میکنید؟ اقدامات اصلاحی متناسب با فرآیندها و سازمان شما چیست؟
ابزارهای هوش تجاری (BI) تلاشی جهت بهبود تصمیمگیری و ارائه نظارت بر شاخصهای عملکرد کلیدی (KPIs) هستند. ممکن است به نظر رسد که BI نیازهای مشابهی را که Process Mining انجام میدهد، برآورده سازد. نقص پنهان BI این است که فرآیندهای کسب و کار شناخته شدهای که اتفاق میافتد را به عنوان یک فرآیند معین و بدون تغییر میپندارد. اما حتی عملیاتی که به خوبی تعریف شده باشد نیز معمولا به عنوان برنامهای بدون تغییر و ثابت نیست. BI تنها میتواند به شما نشان دهد که چه اتفاقی افتاده است اما پاسخی برای چرایی ندارد. سپس تصمیمگیرندگان تلاش میکنند با تکیه بر شواهد، مسائل مربوط به عملکرد را حل کنند. آنچه که آنها نیاز دارند، داشتن رویکردی بر چگونگی اجرای فرآیندهاست. تفاوت اصلی BI و PROCESS MINING این است که هوش تجاری یک موضوع گسترده و مرتبط با یکپارچه سازی اطلاعات کسب و کار است، در حالیکه فرآیندکاوی موضوعی محدودتر است که به طور عینی و مستقل روی تجزیه و تحلیل داده های کسبوکار با استفاده از روش پایین به بالا تمرکز میکند. هوش تجاری نمیتواند به تجزیه و تحلیل علل ریشهای و شناسایی گلوگاهها بپردازد که این موارد خود از دست آوردهای کلیدی فرآیندکاوی است.
فرآیندکاوی پتانسیلهای عملکرد را افزایش میدهد. ابزارهای فرآیندکاوی بینش عمیقی را در ارتباط با فرآیندهای e-2-e فراهم میسازد. همچنین پلی میان شکافهای بین سیستمها و اطلاعات سازمان میباشد. ابزارهای فرآیندکاوی با بررسی مجموعه رویدادهای تشکیل دهنده یک فرآیند، خروجیهای ارزشمندی درمورد عملکرد فرآیندها بدست میآورند. سازمانها با استفاده از ابزارهای فرآیندکاوی برای تجزیه و تحلیل میتوانند به اهداف زیر دست یابند:
- بهبود مستمر فرآیندها
- بازمهندسی فرآیندها جهت بهبود عملکرد آنها
- افزایش کارایی عملیاتهای سازمان
- کاهش هزینههای سازمان
ترجمه و تنظیم: سپیده جوزدانی
بدون دیدگاه